پولت را بده اعتبار بگیر!

پولت را بده اعتبار بگیر!

نسترن فتحی

 

گستردگیت اذیتت نمی­کنه؟

به هر حال همه چیز انسان معاصر باید به همه چیزش بیاید. طیف مرض­های روانی هم بسیار گسترده است. زیبایی­اش این است که دو ساعت در سطح شهر باشی، از این سر طیف تا آن سر طیف را می­بینی و حتی ممکن است خودت هم وسط طیف بمانی و گره بخوری. یعنی همان اندازه که محتمل است یکی برای تفریح، بلوک بِتُنی پرت کند روی سر مردم و مجروح و مقتولشان کند، یک نفر هم ممکن است مرض از بین بردن نوتیفیکیشن داشته باشد. نمی­دانم این مرض کجای طیف است ولی من از همین‌جا برای شما دست تکان می­دهم. کلاً به محض ورود نوتیفیکیشن، من هر جا باشم در جهت از بین بردن آن، دوان دوان به سمت اپلیکیشن مربوطه می­شتابم.

 

پولت را بده اعتبار بگیر!

حالا تصور کنید کسی با چنین مرضی برود در اَپ­ها و سایت­های فروشگاهی حساب باز کند، بعد هم برود ازشان خرید کند، بعد خریدش را هم تحویل بگیرد اما ببیند یک چیزی توی حساب کاربری­اش قرمز مانده است. چی؟ مقداری اعتبار…

من انواع و اقسام خطرهای خرید اینترنتی را به جان خریده­ام. خرید از صفحه­های بی­ نماد و سایت­های با نماد را تجربه کرده­ام و خداراشکر به جز یک مورد که بیچاره­ام کرد (با آن جنس اشتباهی تحویل دادن و دیر پس گرفتن و «حالا باشه به عنوان اعتبار، بعداً باهاش خرید کن!» و «پس وایسا دو روز دیگه می­آد تو حسابت») بقیه آسیب چندانی به اعصاب و روانم نزدند. برای همین خیلی وقت­ها خرید اینترنتی را به خرید حضوری ترجیح می­دهم. آدم در خرید اینترنتی می­تواند خودش را توجیه کند که ممکن است جنس ناجور و گران برایش بفرستند اما در خرید حضوری، وقتی قیافه­ آدم را ببینند قطعاً جنس ناجور و گران می­گذارند در کیسه خریدت؛ یعنی آدم که نه، این را در مورد خودم، قیافه‌ام، بخت و اقبالم به قیمت یک عمر تجربه فهمیده­ام؛ قیافه را هم نتوانستم کاری کنم. اصلاً شیمی و فیزیک مشتری مظلوم را دارم. حتی بارها از خودم پرسیده­ام قیافه من یا پولم با بقیه چه فرقی دارد که فروشندگان این طور برخورد می­کنند. این روزها خوشبختانه بی­پولی کلاً مبحث خرید و آسیب‌های عاطفی و روانی‌اش را کم‌رنگ کرده است اما بعضی موارد ضروری را باید خرید و این چنین است که من می­مانم و سبد خریدی که تَهَش دوهزار و پانصد تومان اعتبار مانده و باید صفرش کنم ولی با خرید بعدی هم صفر نمی­شود و همچنان معتقد است من اعتبار دارم؛ حالا اندازه هزار و پانصد تومان. بعضی از این سایت­ها کار را سخت­تر هم می­کنند و پیامک هم می­دهند که: «برنامه­ت چیه؟» یا «چی می‌خری؟»

 

همه اولش تفریحی­اند!

من هر چقدر در مورد مواد مخدر، «نکِش و آلوده­نشو» اَم، قابلیت اعتیاد به پدیده­های بی‌خود را دارم؛ از بازی و معلومات عمومی بگیر تا پُکاندن سه تا هم‌رنگ و ماربازی! اصلاً از اعتیاد به شبکه­های اجتماعی هم در هر دوره آسیب­های جدی دیده­ام اما خب اعتیاد به سایت فروشگاهی خیلی خطرناک‌تر است. برای همین جداً به مشاور مراجعه کردم تا بگوید چه خاکی توی سر اعتبار هزار و پانصد تومانی­ام بکنم؟

 

 

آب روی آتش!

مشاور لبخند گرم و اعتمادافزایی زد و خیلی مختصر اسم چند سایت را روی تکه کاغذی نوشت و گفت به‌ عنوان تمرین اول بروم از این سایت­ها خرید کنم و هفتۀ بعد دوباره برگردم پیشش. من هم به حرفش گوش کردم و چیزهایی که لازم داشتم – یا یک­دفعه با دیدنشان لازمم شد – خریدم. هفته سختی بود.

این سایت­ها اندازه دو سال پیر و خسته و بیچاره­ام کرد و آخر چند جنس بُنجُل روی دستم ماند. از خودم از زندگی­ام از همه چیزم متنفر و منزجر شدم که نگاه عمیق و نافذی به وضع خودم و خفت و خواری­ای که در آن گیر کرده‌ام انداختم؛ برگشتم پیش مشاور. خیلی کوتاه گفتم که مرا به کمپ ترک خرید معرفی کند و او هم باز لبخند گرم و اعتمادافزایی زد و گفت که بروم واحد بغلی.

الآن توی کمپ خیلی خوش می­گذرد. مجبوریم برای کوچک‌ترین چیزها برویم تمام شهر را بگردیم و اگر پیدا کردیم بخریم اگر هم نه که هیچی. اصلاً حق نداریم سمت خرید اینترنتی برویم و گوشی­هایمان حتی ماربازی هم ندارد. قشنگ وقت داریم درست و حسابی به حال خودمان و زندگیمان و جوانی از­دست­رفته­مان گریه کنیم و هیچ چیز هم حواسمان را پرت نکند، حتی یک نوتیفیکیشن!

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *